دوگانه اشعث و عمار

نگاهی به رفتار 2 فرمانده سپاه امیرالمؤمنین در برابر امام


مجید بذرافکن

مقدمه:

تاریخ ذخیره و ماده خام عبرت‌آموزی برای ابناء بشر بوده و هست و خواهد بود. اما مقاطعی از تاریخ به دلیل ویژگی‌های خاص خود برای امت‌ها و ملت‌ها از عبرت‌آموزی ویژه‌ای برخوردار است. همان‌طور که سرنوشت امم و تمدن‌ها شایسته تدبر و تامل هستند، افراد و شخصیت‌ها نیز می‌توانند تابلوی برجسته‌ای برای پندآموزی باشند.


تاریخ صدر اسلام برای ملت آخرالزمان مشحون از این عبرت‌ها و آموزه‌هاست. هر دوره‌ای، هر واقعه‌ای حتی برخی کلمات ضبط شده در تاریخ صدر اسلام گویای صدها نکته لطیف و ظریف است. جنگ صفین اولین حمله خلافت مسلمین به ولایتی از مسلمین است، بدون آنکه طرف مقابل جنگی را آغاز کرده باشد. از ابتدای ماجرا عده‌ای در حقانیت این جنگ تشکیک می‌کنند و در گرماگرم جنگ که نوای پیروزی در لشکر امیرالمومنین نواختن می‌گیرد، قرآن‌ها بر نیزه می‌شوند و تردیدها به یقین می‌رسد و جمع زیادی از جنگ‌آوران بعد از چند ماه جنگ و لشکرکشی خواستار به پایان بردن بلادرنگ نبرد می‌شوند. عمار بن یاسر، صحابی رسول صلوات‌الله علیه و آله از یک سو تمام تلاشش را برای اقامه حق علوی به کار بسته است بویژه در میانه جنگ صفین که عمار علاوه بر شمشیر زدن وظیفه رجزخوانی، خطبه‌خوانی و تشجیع یاران را برعهده دارد. هرچند عمار به نیزه شدن قرآن‌ها را ندید ولی افشاگری و روشنگری او با اهدای خونش نیز تداوم یافت که حضرت ختمی‌مرتبت در حدیث شریف فرموده بود: تقتل عمار الفئه الباغیه، کشندگان عمار گروه بیدادگر خواهند بود. در همین جنگ یکی دیگر از اصحاب علی علیه‌السلام اشعث بن قیس کندی است که با آنکه مدت‌ها در صف حضرت شمشیر می‌زند و ماموریت‌های ایشان را انجام می‌دهد اما در میانه جنگ راه تحمیل حکمیت را به امام در پیش می‌گیرد. نگاهی به رفتار و گفتار عمار بن یاسر و اشعث بن قیس در قبال امیرالمومنین سلام‌الله علیه بویژه از نظرگاه مقایسه‌ای می‌تواند راهگشای خواص و اهل دقت و تحلیلگران سیاسی باشد.

عمار کیست؟

شاید مهم‌ترین جمله‌ای که در باب عمار از زبان رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله صادر شده باشد، آن است که به ایشان فرموده باشد: یا عمار تقتلک الفئه الباغیه! ای عمار باغیان تو را خواهند کشت و آخرین نصیب تو از دنیا شیر مخلوط با آب است. او چنان نحیف و نزار بود که هنگام نبرد همه برایش دعای سلامتی می‌خواندند. زمانی که عمار بن یاسر برای جنگ با یکی از دلاوران جمل بیرون آمد، مردم انالله و انا الیه راجعون می‌گرفتند و از خداوند می‌خواستند که به سلامت بازگردد، زیرا عمار ضعیف‌ترین کسی بود که در آن روز به جنگ او رفته بود، شمشیرش از همه کوتاه‌تر و نیزه‌اش از همه باریک‌تر و ساق پایش از همه لاغرتر بود. حمایل شمشیرش از بندهای چرمی معمولی برای بستن بار بود و قبضه آن نزدیک زیر بغل او قرار داشت. سن عمار روزی که شهید شد 90 و چند ساله بود. پس از شهادت علی علیه‌السلام عمار را در جامه‌هایش بدون اینکه او را غسل دهد به خاک سپرد. علی علیه‌السلام در پاسخ به سوال اصحاب درباره عمار فرمود: او فردی بود که خدا ایمان را با گوشت و خون و مو و تن او درآمیخت و دوزخ را نرسد که از او چیزی بخورد. معاویه [پس از شهادت مالک اشتر] میان مردم برپا ایستاد و سخنرانی کرد و گفت: علی بن ابیطالب 2 دست راست داشت و من یکی از آنها را در جنگ صفین بریدم [ مقصودش عمار بن یاسر بود] و آن دیگر را امروز بریدم که مالک اشتر بود.

اشعث کیست؟

نام اصلی اشعث، معدی کرب است و نام پدرش قیس. چون اشعث ژولیده‌موی در محافل شرکت می‌کرد و آشکار می‌شد همین کلمه اشعث بر او چنان غلبه پیدا کرد که نام اصلی او فراموش شد. اشعث پس از پیامبر به همراه قبیله‌اش از اسلام برگشتند و آنچنان که یعقوبی می‌نویسد خود اشعث اذان‌گوی یکی از متنبیان شد؛ زنی به نام سجاح دختر حارث تمیمی. او در جنگ‌های ردّه با خیانتی که به قبیله خویش کرد دستگیر و نزد ابوبکر برده شد. ابوبکر او را بخشید. ابوبکر در انتهای عمر خود که از انجام ندادن 6 کار ابراز پشیمانی کرد و یکی نکشتن اشعث بود. می‌گفت: او شری را نمی‌بیند مگر آنکه او را یاری می‌کند. ابن ابی‌الحدید درباره وی می‌گوید: هر فساد و نابسامانی که در مدت خلافت علی (ع) اتفاق افتاده و هر پریشانی که صورت گرفته ریشه آن اشعث بن قیس بوده است.

عمار و راهبری مردم به سمت امام حق

طبق نقل ابن ابی‌الحدید قبل از عرضه خلافت از سوی عبدالرحمن بر علی و عثمان، عبدالرحمن از مردم نظرخواهی می‌کند که عمار و مقداد در ابتدا زبان به سخن می‌گشایند و علی را لایق می‌شمرند و عبدالرحمن را در انتخاب عثمان شماتت می‌کنند. شارح نهج‌البلاغه از تلاش‌های عمار و یاران برای بازگرداندن شورای سقیفه نیز یاد کرده تا جایی که ابوبکر و عمر شکایت به عباس عموی پیامبر می‌برند. وقتی بنی‌امیه بیعت خود با علی (ع) را مشروط به وانهادن اموالشان کردند و حضرت رد کرد، آنان با کینه و اظهار دشمنی پراکنده شدند. عمار به یاران خویش گفت: «برخیزید از پیش این گروه برادران‌تان برویم که از آنان چیزهایی به ما رسیده و کارهایی دیده‌ایم که خوش نمی‌داریم و از آن بوی ستیز و طعنه زدن نسبت به امامشان احساس می‌شود».


ابوالهیثم و عمار و ابوایوب سهل بن حنیف و جماعتی همراه ایشان به حضور علی (ع) رفتند و گفتند: «ای امیرالمؤمنین! در کار خود بنگر و این قوم خود یعنی این گروه قریش را پند و اندرز بده که آنان پیمانت را شکسته و با عهد تو مخالفت کرده‌اند، در نهان ما را هم به کنار نهادن تو فرامی‌خوانند. خدایت به سعادت رهبری فرماید! و این بدان سبب است که ایشان مساوات و برابری را خوش نمی‌دارند و ایثار را از دست داده‌اند و چون میان ایشان و غیرت عرب مساوات برقرار کردی ناراحت شده‌اند با دشمن تو رایزنی کرده و او را بزرگ ساخته‌اند و اینک برای پراکنده ساختن جماعت و دلجویی از گمراهان آشکارا خون عثمان را طلب می‌کنند. هر چه رای توست آن را اعمال فرمای».بعد از انتخاب عثمان به خلافت، مقداد و عمار یاسر به سوی حضرت رفتند و اعلام آمادگی خود را جهت نبرد اعلام کردند و حضرت اظهار داشتند که یارانی نمی‌بینم و شما به زحمت می‌افتید.

فرمانبری کارگشا از امام

امام علی (ع) زمانی که ابوموسی اشعری مردم کوفه را به عدم همراهی با علی (ع) ترغیب می‌کند، فرزند خویش حسن (ع) و عمار یاسر را به سوی کوفه روانه می‌کند و در آنجا میان ابوموسی و عمار در مسجد بگومگو بالا می‌گیرد و عمار، ابوموسی را ساکت کرده و او را وادار می‌کند که نسبت به حدیث مجعولی که خودش شنیده به تنهایی عمل کند و خود در خانه‌اش به‌تنهایی بنشیند و از فتنه دور باشد و اینگونه است که از کوفه 12 هزار و یک تن به سپاه حضرت می‌پیوندند. وقتی برای زبیر پیغام آوردند که عمار قاصد علی است، زبیر گفت: وای که پشتم شکست، وای که بینی من بریده شد، وای که سیه‌روی شدم و این سخنان مکرر کرد و سپس لرزید تا جایی که برخی از افرادش در حقانیت زبیر به شک افتاده و او را ترک کردند. چون مردم در جمل کنار لگام شتر نابود می‌شدند و دست‌ها بریده و جان‌ها از بدن‌ها خارج می‌شد، علی (ع) فرمود: مالک اشتر و عمار را پیش من فراخوانید. آن دو آمدند. فرمود: «بروید این شتر را پی کنید که تا آن زنده باشد آتش جنگ فرونمی‌نشیند». پس از مدتی نبرد امر حضرت را انجام دادند. بعد از خطبه روشنگرانه‌ای که امیرالمؤمنین در صفین می‌خواند، عمار فریاد می‌دارد: «همانا امیرالمؤمنین (ع) به شما فهماند که امت در آغاز برای او استقامت نیافت و سرانجام هم برای او استقامت نخواهد یافت». زمانی که حضرت علی (ع) برای آغاز جنگ با طلحه و زبیر از اصحاب نظرخواهی می‌کند، عمار یاسر برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «ای امیرمومنان! اگر مقدور است حتی یک روز هم درنگ روا مدار. پیش از فروزان شدن نائره جنگ با سیه‌کاران، ما را همراه ببر پیش از پدید آمدن، موانع و تفرقه‌ها رهسپار شود. ابتدا آنان را به صلاح خویشتن آشنا ساز، اگر نیوشیدند به فرجام نیک دست یازند، چنانچه خیره‌سری کردند با آنان از در ستیز درخواهیم آمد. سوگند به خدا ریختن خون آنان و تحارب با ایشان موجب تقرب و کرامت در بارگاه یزدان خواهد بود». در جنگ صفین حضرت، عمار را فرمانده سواره نظام و همچنین پیادگان کوفه قرار می‌دهد.

روشنگری در پهنه نبرد

روز سوم عمار بن یاسر به میدان رفت که عمروعاص به جنگ او درآمد و طرفین سخت نبرد کردند. عمار گفت: «ای اهل عراق! آیا می‌خواهید دشمنان خدا و رسول را ببینید که با خدا و پیغمبر دشمنی و جنگ و ستیز کرده و بر مسلمین قیام و مشرکین را یاری کرده‌اند و چون دین خداوند دین خود را گرامی داشته و نصرت دادن ناگزیر از روی ترس و ضعف بدون رغبت و میل نزد پیغمبر رفته و تسلیم شدند، به خدا سوگند او همیشه به دشمنی اسلام و مسلمین کمر بسته و از گناهکاران و تبهکاران پیروی کنید و به جنگ او دلگرم باشید». عمار در صفین گفت: «ای بندگان خدا! با من به مصاف مردمی آیید که به زعم خود از عثمان خونخواهی می‌کنند. عثمان همان کسی بود که به خود ستم کرد و بر بندگان خدا از روی کتاب خدا حکومت نکرد بلکه نیکوکاران ستم‌ستیز و آمران به نیکی‌ها او را کشتند. این دنیاپرستان دین‌ستیز گویند: «چرا او را کشتید؟» گفتیم: «به خاطر آنکه در دین بدعت گزارد.» گفتند: «او بدعت نگذاشت.» زیرا آنان را تطمیع کرده بود. پس آنان می‌خوردند و می‌چریدند و گستاخی می‌کردند».

پاسخ به شبهات
عمار در جواب عمروعاص در خونخواهی عثمان می‌گوید: «من گواهی می‌دهم که تو در کارهای خود چیزی نمی‌خواهی که خشنودی خدا را متضمن باشد. تو اگر امروز کشته نشوی، فردا خواهی مرد، تو خوب فکر کن که اگر هر یکی از مردم به اندازه نیت خود پاداش یا کیفر یابد تو در این کار چه خواهی شد؟ تو 3 بار به دشمنی با پیغمبر با او جنگ کردی و این چهارمین‌بار است که تو با صاحب این علم(اشاره به علی کرد) جنگ می‌کنی که این بار هم از آن

3 بار بهتر نیست.» عمروعاص به گفتن شهادتین پرداخت. عمار گفت: «خاموش! که تو این ذکر را در حیات و ممات محمد ترک کرده بودی. پس از آن عمار جنگ کرد و پیش رفت و بازنگشت تا کشته شد.


عمار گفت: «آیا صاحب پرچم سیاه را که مقابل من است، می‌شناسی؟ او عمروعاص است. من 3 بار همراه رسول‌الله با صاحبان آن پرچم جنگیدم و اینک این چهارمی از آنان بهتر و نکوکارتر نیست بلکه بدترین و فاجرترین آنهاست. آیا در بدر و احد و حنین حضور داشته‌ای یا تو را آگاهی دهم؟» مرد گفت: «خیر» عمار گفت: «جایگاه ما در کنار پرچم‌های رسول‌الله بود و جایگاه اینان زیر بیرق مشرکان. آیا تو این سپاه و افراد را دیده‌ای؟ سوگند به خدا دوست داشتم یاران ستیزه‌گر معاویه تن واحدی بودند و من آن را قطعه قطعه می‌کردم. به پروردگار قسم که خون جملگی آنها از خون گنجشک هم حلال‌تر است. آیا خون گنجشک حرام است؟»


هنگام برپا شدن جنگ صفین مردی به عمار گفت: «ای ابایقظان! آیا رسول خدا نگفت با مردم بجنگید تا اسلام آورند و چون مسلمان شدند جان و مالشان در امان است؟» گفت: «آری، ولی سوگند به خدا آنها اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدند و کفر خود را پوشیده داشتند تا دیدند یارانی دارند، اظهار کفر کردند».

تشجیع لشکریان به جهاد و شهادت‌طلبی

از رجزهای عمار در روز صفین است: «خداوندا! تو می‌دانی که اگر من خود را در این دریا بیندازم و تو از من خشنود باشی، من این کار را می‌کردم. خداوندا! تو می‌دانی اگر من بدانم که از من راضی خواهد شد و رضای تو بسته به این باشد که من شمشیر خود را به شکم خویش فروبرم من بر تیزی شمشیر تکیه دهم تا نیش آن از پشت من نمایان شود حتما چنین کاری را برای رضای تو می‌کنم. به خدا سوگند من وضع را چنین می‌بینم که آنها به اندازه ما نبرد کنند که اهل باطل با دلیری آنها در حق داشتن ما شک و ریب می‌برند. به خدا قسم اگر آنها ما را بزنند و برانند و عقب بنشانند تا به نخلستان هجر برسانند باز من یقین دارم که من بر حق و آنها بر باطل هستند». بعد از آن گفت: «هر که رضای خدا را بخواهد و طالب مال و فرزند نباشد سوی من آید». جمعی به او گرویدند و آماده جهاد شدند. او گفت: «برویم در طلب این گروه که خون عثمان را طلب می‌کنند. به خدا آنها به خونخواهی عثمان قیام نکرده‌اند و انتقام را نمی‌خواهند بلکه طعم گوارای دنیا را چشیده‌اند و دنیا را دوست می‌دارند. آنها می‌دانند اگر حق را پیروی کنند مانع خوشگذرانی و تنعم آنهاست و دیگر بر بستر نرم دنیا غلت نخواهند زد». عمار، هاشم بن عتبه بن ابی‌وقاص، پرچمدار علی را در میانه میدان می‌یابد، سریع به دنبال او می‌رود و او را به جنگ تشجیع می‌کند: «ای هاشم! پیش برو، بهشت زیر سایه شمشیرهاست و مرگ زیر سایه سرنیزه‌هاست، درهای آسمان باز شده و حوریان زیبا در انتظارند. من امروز دوستان‌مان را می‌بینم، محمد و یاران او را می‌بینم». عمار در آن روز بانگ برآورد: «کیست آن کسی که جویای رضوان پروردگار باشد و به مال و اولاد تعلق نداشته باشد؟» گروهی نزد او آمدند، پس گفت: «ای مردم! همراه ما به مصاف کسانی روید که به زعم خود عثمان را مظلوم می‌دانند و در پی خونخواهی او هستند. سوگند به خدا آنها به خود ستم کرده‌اند و به کتاب خدا حکم نمی‌کنند».



خون عمار

برخی منتظر شهادت عمار بودند تا حق را تشخیص دهند. مانند ذوی‌الکلاع که قبل از شهادت عمار در صف معاویه سقط شد. حتی ذوالشهادتین که یکی از شهدایی است که حضرت امیر در فقدان آنها سیلی بر صورت خویش می‌زند و در صفین کشته شده بعد از شهادت عمار حق بر وی قطعی می‌شود و وارد کارزار می‌شود.

نامه امیرالمؤمنین به اشعث بن قیس کندی


هنگامی که مردم با علی بیعت کردند، او به ارسال نامه برای کارگزاران خود پرداخت. یکی از نامه‌هایش را توسط زیاد بن مرحب همدانی برای اشعث بن قیس فرستاد. اشعث در آن وقت از سوی عثمان والی آذربایجان بود. اینک نامه علی به اشعث: «اما بعد! اگر سستی‌هایی در تو رخ نمی‌داد، پیش از دیگران در این امر اقدام می‌کردی. اگر از خدا پروا داشته باشی، کار تو سامان یابد. همانگونه که می‌دانی مردم با من بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در شمار بیعت‌کنندگان بودند. سپس بی‌هیچ عذری بیعت مرا نقض کردند. و ام‌المؤمنین را از خانه‌اش بیرون آوردند و به سوی بصره راهی شدند. پس من نیز به طرف آنان رفتم و ایشان را دیدم و به حفظ عهد و پیمان نقض شده دعوت کردم ولی از من رخ برتافتند، پس من اتمام حجت کردم».

سخنان اشعث بن قیس پس از عثمان

«ای مردم! همانا امیرمومنان – عثمان- مرا والی آذربایجان کرد و پس از آن کشته شد ولی آن سرزمین همچنان در دست من قرار دارد. مردم با علی بیعت کردند و ما هم از او اطاعت می‌کنیم همانگونه که از علمای پیشین اطاعت کردیم. ماجرای او با طلحه و زبیر را می‌دانید و علی بر آنچه بر ما و شما پنهان مانده، امین است».

حب مال و جاه و طمع معاویه در او

هنگامی که اشعث به منزل رسید، یاران خود را فراخواند و گفت:«نامه علی مرا بیمناک کرده است. او می‌خواهد اموال آذربایجان را از من بستاند و من می‌خواهم به معاویه بپیوندم». یارانش گفتند: «مرگ برای تو زیبنده‌تر از رفتن به سوی معاویه است. آیا شهر و عشیره‌ات را رها می‌کنی و طفیلی مردم شام می‌شوی؟» اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد و نزد علی رفت. البته آنچه از تاریخ زندگانی اشعث برمی‌آید حسادت دیرینه‌ای است که بین او و شرحبیل بن سمط کندی از بزرگان یمامه از زمان عمر وجود داشته است. تا زمانی که در صفین نیز شرحبیل در سوی معاویه ایستاد و اشعث در سپاه علی. وقتی اشعث وارد بر علی شد، حضرت شخص دیگری را به ریاست کندیان انتخاب کرد و این موجب ناراحتی اشعث شد و این موجب طمع معاویه در او شد. هنگامی که معاویه از جریان اشعث آگاه شد، مالک‌بن هبیره را فراخواند و گفت:‌«چیزی به اشعث بگو تا او را نسبت به علی برآشوبد». مالک بن هبیره که شاعری از اهل کنده بود اشعاری چند برای او فرستاد و ضمن آن مقام اشعث را در مقابل حسان ستود و کوشید عزل او را از ریاست و سروری امری ناپسند و ناروا نشان داده و حمیت قومی و قبیله‌ای او را برانگیزد.

تمایل به علی(ع) و تمکین‌های زودگذر

وقتی شعر مالک به یمانیان رسید، شریح بن هانی گفت: «ای مردم یمن! مالک بن هبیره می‌خواهد بین شما و ربیعه جدایی و شقاق افکند». حسان بن مخدوج با پرچم خود به خانه اشعث رفت و آن را در آنجا برافراشت. اشعث گفت: «این پرچم برای علی بزرگ است لیکن در نظر من از پر خرد هم سبک‌تر است و پناه بر خدا که این شعر بتواند رابطه من و شما را تیره سازد». علی خواست او را به ریاست پیشین بازگرداند ولی نپذیرفت و گفت: «ای امیرمومنان! اگر آغاز این امر شرافت و ارجمندی بود، فرجام آن ننگ و عار نیست». علی به او گفت: «من، تو را مسؤولیت خواهم داد». اشعث گفت: «این به خودت مربوط است». پس علی او را به میمنه سپاه عراق برگماشت.



دلاوری و جنگ‌آوری اشعث

لشکر شام قبل از رسیدن لشکر علوی بر شریعه فرات مسلط و مانع از دسترسی آنها به آب شده بود. در این اثنا یکی از افراد قبیله‌اش شعری در مدح دلیری و شجاعت اشعث می‌خواند؛ وقتی اشعث در میان آنان است نگرانی‌ای از جانب دستیابی به آب ندارند. اشعث پس از شنیدن این اشعار شبانه نزد علی شتافت و گفت: «ای امیرمومنان! آیا رواست که خصم آب فرات را بر ما ببندد در حالی که تو در میان ما هستی و شمشیرهای آخته داریم؟ سوگند به خدا یا به آب دست می‌یازیم یا جان بر سر آن می‌بازیم. اشتر را با سپاهیانش به حال آماده‌باش درآور تا گوش به فرمان اوامرت باشند». علی گفت: «این با خودتان است». اشعث به سوی مردم بازگشت و بانگ برآورد: «هلا ای مردم! هر کس جویای آب یا طالب مرگ است بامدادان به من ملحق شود زیرا من فردا به سوی آب می‌روم». همان شب 12 هزار جنگاور از قبیله کنده و قحطان به او پیوستند. از سوی دیگر علی، اشتر را فراخواند و گفت: «چرا با وجود تو و اشعث آنها نظرشان را بر من تحمیل کردند؟» اشعث گفت: «من کار بدی مرتکب شدم. می‌کوشم آن را جبران کنم». پس قبیله کنده را جمع کرد و گفت: «ای گروه کنده! امروز مرا رسوا و خوار مسازید، من به وسیله شما شامیان را می‌کوبم». تعدادی پیاده همراه او به راه افتادند.

نظر مداوم معاویه بر اشعث

سپس معاویه برادرش عتبه بن ابی‌سفیان را فراخواند و گفت:‌ «برو با اشعث بن قیس دیدار کن زیرا اگر او خرسند شود توده مردم نیز راضی خواهند شد. عتبه مردی سخنور بود. عتبه به سوی اشعث رفت و او را صدا کرد. مردم گفتند: «ای ابامحمد! این مرد تو را می‌خواند». اشعث گفت: «بپرسید که او چه کسی است؟» گفت: «من عتبه بن ابی‌سفیان هستم». اشعث گفت: «جوانی است ثروتمند و ناچار باید دیدارش کرد». پس به سوی او رفت و گفت: «چه می‌خواهی عتبه؟» گفت: «ای مرد! اگر معاویه بخواهد جز علی با کسی ملاقات کند، آن کس تو هستی. تو رئیس مردم عراق و سرور یمانیان هستی و تو رابطه خویشاوندی و کار با عثمان داری. تو نظیر دیگر دوستانت نیستی زیرا اشتر، عثمان را کشته است و عدی مردم را به قتل او برانگیخت و شریح و زحر بن قیس چیزی جز هوس‌ها نمی‌شناسند لیکن تو از روی بزرگواری از مردم عراق حمایت کردی و از روی تعصب با مردم شام جنگیدی. سوگند به خدا ما می‌دانیم که تو چه می‌خواهی. ما تو را به رها کردن علی و دوستی با معاویه دعوت نمی‌کنیم لیکن از تو می‌خواهیم که ما را نابود می‌سازی که صلاح تو و ما در این است».

سخن دوپهلوی اشعث در جواب معاویه

اشعث در پاسخ گفت: «ای عتبه! اما اینکه گفتی معاویه فقط علی را دیدار می‌کند، باید بگویم که اگر مرا دیدار کند نه عظمتی برای من دربر دارد و نه حقارتی برای او، پس اگر دوست داشته باشد که بین او و علی مجلسی ترتیب دهم این کار را خواهم کرد اما اینکه گفتی من رئیس مردم عراق و سرور یمانیان هستم، باید بگویم رئیس و سرور کسی را گویند که متبع باشد و او علی است اما اینکه گفتی من با عثمان پیوند خویشی و عملی داشته‌ام باید بگویم که نه خویشاوندی او سرافرازم می‌کند و نه عملش عزتی برایم می‌آورد اما درباره مذمت دوستانم باید بگویم که این سرزنش و عیب‌جویی تو را به من نزدیک نمی‌کند و مرا از آنها دور نمی‌سازد اما دفاع من از عراق به خاطر این است که آدمی هر جا منزل گزیند از آن دفاع می‌کند. اما ریشه‌کن نکردن شما به من مربوط نیست و شما در این باره به من نیازی ندارید. بزودی در این باره نظر خواهیم داد، اگر خدا بخواهد». وقتی معاویه این خبر را شنید به عتبه گفت:‌ «با او ملاقات مکن زیرا علی در نظر او بزرگ است. گرچه اظهار صلح کرده است». اشعث در این دیدار در حقانیت راه خود تردید می‌کند و باب امکان مصالحه و گفت‌وگو را بین علی (ع) و معاویه بازمی‌کند.

خستگی اصحاب و فرصت‌طلبی دشمن

به تدریج اشعث بن قیس و برخی دیگر اصحاب از جنگیدن خسته شدند و بدینگونه به سخن می‌آیند و دشمن شکست خورده را یاری می‌دهند. اشعث گفت: «ای مسلمانان! دیدید که چه بر شما سپری شد. در آن حادثه مردم عرب هلاک شدند. سوگند به خدا هرگز در طول عمرم به چنین ایامی برخورد نکرده‌ام. هلا ای مردم! باید کسانی که این رویداد عظیم را نظاره کرده‌اند دیگران را مطلع کنند. اگر ما به جنگ ادامه دهیم، نسل عرب از عرصه گیتی برافکنده خواهد شد لیکن به خدا سوگند یاد می‌کنم که این سخنانم نه از روی بیم از مرگ است بلکه از زنان و فرزندانی بیمناکم که بی‌سرپرست می‌مانند. پروردگارا! خود می‌دانی که من به قوم و عشیره‌ام می‌نگرم و بر تو توکل می‌کنم و از تو توفیق می‌جویم و هر نظر و فکری امکان راستی و ناراستی دارد. هرگاه خدا اراده کند آن را بر بندگانش جاری می‌سازد؛ خواه خرسند باشند یا ناخرسند. سخنم را گفتم و از خدا آمرزش می‌جویم».

جاسوسان معاویه او را از سخنان اشعث آگاه ساختند. وی گفت: «به خدای کعبه راست می‌گوید. اگر فردا دوباره جنگ ادامه پیدا کند، رومیان بر زنان و فرزندان ما گستاخ شوند و ایرانیان بر زنان و کودکان عراق دست‌اندازی کنند. این مرد – اشعث- خردمند و اندیشمندی است. قرآن‌ها را بالای نیزه کنید».

اختلاف یاران علی (ع) درباره ادامه جنگ

بزرگ قبیله کنده یعنی اشعث بن قیس بیش از هر کس سخن از خاموش کردن آتش جنگ و گرایش به آشتی به میان آورد. بزرگ عراق یعنی اشتر طرفدار سرسخت جنگ بود لیکن دردمندانه سکوت اختیار کرده بود اما سعید بن قیس گاه به این طرف و گاه به آن طرف می‌گرایید. مردم حرکت کرده، گفتند: «آتش جنگ ما را به کام خود درکشیده است و مردان کشته شده‌اند». گروه قلیلی گفتند: «ما همچنان خواهیم جنگید». لیکن همین تعداد قلیل نیز از سخن خود بازگشتند و همصدا با اکثریت مردم ندای صلح و دوستی سردادند.



خطبه علی (ع)

در غیاب عمار کسی نیست تا حق را یاری کند و مالک نیز از ترس جان علی بازگشته است. خود حضرت برخاست و گفت: «هماره من با شما همراه بودم تا جنگ شما را فراگرفت و رهاتان کرد، لیکن دشمن را همچنان اسیر خود ساخته است. خصم بیش از شما دچار صدمه و زیان شده است. بهوش باشید که دیروز امیرمومنان بودم و امروز مامورم، دیروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته شده. شما زندگی را می‌جویید و من نباید برخلاف میل شما رفتار کنم».

اندرز اشعث در توقف گردونه جنگ


اشعث بن قیس خشمگین برخاست و گفت: «ای امیرمومنان! ما برای تو امروز همان یاران دیروز هستیم. پایان کار ما چون آغاز آن نیست. هیچکس دوست‌تر از من نسبت به مردم عراق و دشمن‌تر از من نسبت به شامیان نیست. پس حکمیت قرآن را بین ما و آنها بپذیر که تو بدان سزاوارتر از آنها هستی. مردم طالب بقا هستند و هلاکت را دوست نمی‌دارند». علی گفت: «این امری است که باید در آن نیک نگریسته شود».
قبول حکمیت از طرف مردم

اشعث بن قیس نزد علی آمد و گفت: «ای امیرمومنان! می‌بینم که مردم از اجابت دعوت به حکمیت قرآن شادمان و خرسند شده‌اند. اگر بخواهی نزد معاویه می‌روم تا از او بپرسم چه می‌خواهد». گفت: «اگر می‌خواهی برو.» اشعث نزد معاویه رفت و گفت: «ای معاویه چرا این قرآن‌ها را برافراشته‌ای؟» گفت: «تا ما و شما به حکم قرآن بازگردیم. پس از میان خود مردی را که به او خرسند هستید انتخاب کنید و ما هم مردی را برمی‌گزینیم. سپس می‌خواهیم

که آن دو بر اساس حکم قرآن عمل کنند و به هر نتیجه‌ای رسیدند ما از آنها پیروی می‌کنیم». اشعث گفت: «این کار حقی است». پس نزد علی رفت و از سخنان معاویه گزارش داد.

تحمیلگری اشعث به حضرت

زمانی که امیرالمؤمنین می‌خواهد ابن‌عباس را به نمایندگی‌ برای حکمیت اعزام کند، اشعث بنای مخالفت می‌گذارد و می‌گوید: «نه، به خدا سوگند تا قیام قیامت ممکن نیست 2 تن که هر 2 از قبیله مضر [تیره قریش] باشند میان ما حکم شوند. اینک که آنان مردی مضری را تعیین کرده‌اند تو مرد یمنی را بر این کار بگمار». علی گفت: «می‌ترسم یمنی شما فریب بخورد و نسبت به او خدعه شود که عمروعاص اگر نسبت به کاری میل و هوس داشته باشد خدا را در نظر نمی‌گیرد». اشعث گفت: «به خدا سوگند اگر یکی از آن دو یمنی باشد و به چیزی که آن را خوش نمی‌داریم حکم کند، برای ما بهتر از این است که آن دو مضری باشند و به چیزی که دوست داریم حکم کنند».

اشعث پیغام‌آور صلح‌نامه حکمیت

پس از نوشتن صلح‌نامه بین حکمین، اشعث در میان مردم تومار صلح را گشود و بر آنان می‌خواند. بر سپاه و مردم شام گذشت و تومار را خواند. آنان بدان خشنود شدند. سپس بر سپاه و مردم عراق گذشت و صلح‌نامه را به ایشان عرضه داشت.

مشاجره با حضرت درباره نظرات ایشان

زمانی که حضرت در حال ملامت کوفیان بود که چرا از جای برنمی‌خیزند و کندی می‌کنند، اشعث گستاخانه به ایشان گفت: «تو هم همان کار را بکن که پسر عفان کرد». (بنشین در خانه تا شورشیان بیایند و تو را بکشند) و آن حضرت جوابش را داد: «هر کار او رسوایی بود و از کسی که دین ندارد صادر می‌شود. به خدا کسی که دشمن را بر خود تسلط دهد تا گوشت او را تکه‌تکه کند و استخوانش را درهم شکند و پوستش را بکند و خونش را بریزد، هر آینه سست است و دل از کف داده، تو خود باید چنین باشی اگر بخواهی». به روایت عماد بن عبدالله اسدی که گوید: من روز جمعه در مسجد نشسته بودم و علی(ع) بر فراز منبری از آجر خطابه می‌خواند و ابن‌صوحان پای منبرش نشسته بود، اشعث آمد و پا بر گردن مردم می‌گذاشت و می‌گذشت تا برابر آن حضرت رسید و گفت: «ای امیرمومنان! این گروه سرخپوستان بر ما تازیان به تو غلبه کردند و مقربان حضرت تو شدند». آن حضرت خشم کرد و ابن صوحان گفت: «البته علی امروز بیانی کند که پرده از چهره عرب بردارد و آنچه نهان است عیان شود». و علی(ع) فرمود: «کیست که عذر مرا نزد این شکموهای گنده بی‌فایده بخواهد که یکی از آنها پیش می‌آید و بر روده‌های خود زیر و رو می‌شود (و از باد شکم سخن می‌گوید) و مردمی هم آفتاب می‌خورند برای ذکر خدا!» علی(ع) برای خطبه خواندن برخاست و موضوع حکمیت را متذکر شد و این پس از پایان کار خوارج بود. مردی از اصحابش برخاست و گفت: «نخست ما را از حکمیت منع فرمودی و سپس به آن فرمان دادی و نمی‌دانیم کدام کار تو درست‌تر بود!» علی(ع) دست برهم زد و فرمود: «آری، این سزای کسی است که دوراندیشی را رها کنه. اشعث به امام گفت: «این سخن به زیان تو است نه به سود تو». امام در پاسخ فرمود: «تو چه می‌دانی که چه چیزی به زیان من است و چه چیزی به سود من، نفرین و لعنت خداوند و نفرین‌کنندگان بر تو باد».

بازداشتن مردم و حضرت از جنگ دوباره با معاویه

سند به ابی وداک می‌رسد که چون علی‌ ابن ابیطالب از جنگ خوارج فارغ شد، در نهروان میان مردم به سخنرانی پرداخت، خدا را سپاس گفت و چنانچه شاید ستود و آنگاه فرمود: «اما بعد، راستی که خدا به شما نیکی‌ها کرد و یاری شماها را عزیز داشت، پس هم‌اکنون به سوی دشمن شامی خود روی آورید!» آنان در مقابل حضرت برخاستند و گفتند:‌ «ای امیرمومنان! تیرهای ما به پایان رسیدند و شمشیرهای ما کند شدند و از جا به در‌آمدند و بیشتر نیزه‌ها هم تکه‌تکه شدند، ما را ببر به شهر خودمان کوفه تا به بهترین وجهی آماده نبرد شویم و بسا که امیرمومنان به جای آنان که از دست دادیم و نابود شدند افراد دیگری بر شماره ما بیفزاید که برابر دشمنان خود نیرومندتر باشیم». سخنگوی مردم در آن روز اشعث‌ بن قیس بود.

هزینه‌سازی و فرصت‌سوزی برای حضرت از سوی اشعث

زمانی در مباحثات با امام (ع) به ایشان گفتند که از حکمیت توبه کن! حضرت فرمود: «من از هر گناهی که کرده‌ام توبه می‌کنم». 6 هزار نفر از خوارج کاسته شد ولی اشعث برای اینکه اجمال سخن حضرت کارساز نشود و از سوی دیگر در شهر شایع شده بود که حضرت از پذیرش حکمیت بازگشته است بر ایشان وارد شد و مستقیم در مقابل جمع سوال کرد که نظر حضرت درباره داوری چیست و آیا از نظر قبلی خود بازگشته است. حضرت برخاستند و فرمودند: «هر کس چنین پندارد که من از موضوع داوری و اعتقاد به حکمیت بازگشته‌ام دروغ گفته و هر کس پذیرش آن را گمراهی بداند گمراه شده است». در این هنگام بود که خوارج از مسجد بیرون رفتند و بانگ برداشتند که «داوری جز برای خدا نیست».

تلاش برای ترور حضرت علی(ع)

به روایت نعمان بن سعد که گوید: علی(ع) را دیدم که می‌فرمود: کجاست آن ثمودی؟ و اشعث درآمد پس آن حضرت مشتی ریگ برگرفت و بر روی زد که به خون انداختش و اشعث شتابانه گریخت. مردم با او شتابانه گریختند و می‌فرمود: «نابود باد این چهره، نابود باد این چهره!» مترجم این روایت را احتمال بر آن می‌دهد که اشعث در هماهنگی با خوارج به دنبال قتل حضرت بوده است که در اشاره صفت ثمودی نسبت به قاتل ناقه صالح به اشعث داده است و چون جمع را به دنبال خود داشته که حضرت به ایشان حمله برده‌اند. عبدالرحمن بن ملجم مرادی 10 روز مانده به آخر شعبان سال 40 به کوفه آمد و در منزل اشعث بن قیس ساکن شد و نزد او یک ماه شمشیر خود را تیز می‌کرد. ابوالفرج می‌گوید: «در آن شب ابن‌ملجم با اشعث بن قیس در یکی از گوشه‌های مسجد خلوت کرده بود و حجر بن عدی از کنار آنان گذشت و شنید که اشعث بن قیس می‌گوید: بشتاب و هر چه زودتر کار خود را انجام بده که سپیده‌دم رسوایت می‌سازد».
نتیجه‌گیری

آنچه از تامل و درنگ در ماجرای اشعث بن قیس و عمار بن یاسر به دست می‌آید، عاقبت‌‌الامر چنین رفتارهایی است. آنهایی که از ابتدا خود را در اختیار امام برحق قرار می‌دهند به سعادت ابدی خواهند رسید و آنانی که نسبت به امام خویش به تحمیلگری و تقدم حب و بغض‌های شخصی حتی در مسیر حق می‌افتند، قابلیت شریک شدن در خون و قتل امام زمان خویش را می‌یابند. شاید چنین گفتار و نتیجه‌ای بلندپروازانه‌تر از متن تحقیق باشد اما جرات و جسارت ناشی از جهل گاهی قابل تحمل است و آن اینکه ظهور حضرت حجت آخرین ذخیره خدا بر زمین موقوف بر رشد و تولید چنین نخبه‌هایی است که در برابر امام خویش محو و محض اطاعت هستند، شیعیانی که در روایات شیعه تنوری و امثالهم درباره ائمه دیگر نیز شاهد حضور اقلی آنها هستیم. هم‌اکنون در جامعه ایران نیز نخبگان و یارانی را می‌بینیم که بر همه وابستگی‌های قبیله‌ای و قومی خویش غلبه می‌کنند و صرفا در راه کارگشایی از منظورات و منویات ولی زمان و امام جامعه سر از پا نشناخته و جان و مال و آبروی خویش را فدا می‌کنند و مومنانه در این مسیر باصلابت و صراحت قلم می‌زنند و سخن می‌گویند و در نهایت شمشیر می‌زنند. از سوی دیگر نخبگان و یارانی که با سخنان دوپهلو و توجیهات خودساخته به دنبال یافتن راه‌حل مشکلات از جیب خودشان هستند و این سبب طمع دشمن در آنها شده و بازیچه شدن را حتی زمانی که علم بدان دارند نیز ادامه می‌دهند اما خدا نکند روزی برسد که بخواهند پا را بیش از این فراتر بنهند. جلوگیری از چنین تعدی‌ای جز در گرو بصیرت عموم مردم نسبت به نخبگان تحمیل‌گر نیست؛ نخبگانی که نظرات غلط خود را مکرر در مکرر بر امام جامعه تحمیل می‌کنند و حتی زمانی که اشتباه بودن نظرات آنها مکشوف می‌شود از چنین رویه‌ای دست برمی‌دارند. عموم مردم باید بدانند که چنین نخبگانی اگر فرصت پیدا کنند ممکن است به قتل ولی جامعه دست یازند و این نباید چندان عجیب باشد که سرور مومنان و متقین علی (ع) مقتول چنین جریانی شد